جدول جو
جدول جو

معنی کار و مکار - جستجوی لغت در جدول جو

کار و مکار
(رُ مَ)
در اصطلاح کشاورزی زمین زراعتی که نیم آن در سالی و نیم دیگر سال بعد کاشته میشود
لغت نامه دهخدا
کار و مکار
آنچه از شخصی یا شیئی صادر شود، آنچه که کرده شود، فعل عمل، شغل پیشه، صنعت، هنر، امر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار و کر
تصویر کار و کر
کار و نیرو، مراد، مقصود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار و بار
تصویر کار و بار
شغل، عمل، کنایه از وضع و حال، برای مثال هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باری ست / سپندی گو بر آتش نه که دارد کاروباری خوش (حافظ - ۵۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
(رُ مَ)
انتظام امور، مایملک شخص. دارایی. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه ’دار و ندار’ است. رجوع به دار و ندار شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده. و ناچیز و نابود گردیده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار پریشان باشد. (برهان). پراکنده و دربدر و نابود. (فرهنگ نظام). زیر و زبر. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زیر و زبر. درهم و برهم و پریشان و پراکنده. (بهار عجم). این دو لفظ مترادفانند مثل ’ترت و مرت’ یعنی ناچیز و معدوم شده. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه مؤلف). ترت و مرت. تند و خوند هجند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شذرمذر. شغربغر. پرت و پلا. ترت و پرت. پریشان. متفرق. مضمحل. داغون. ولو. پاچیده. پخش و پلا. تباه و تبست. با لفظ کردن و شدن مستعمل است:
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
خجسته.
بسا سپاه گرانا که بی سپاه شدند
ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر.
فرخی.
گر فتنه بود چون سر زلفت به انبهی
اکنون نسیم عدل تواش تار و مار کرد.
سنایی (از آنندراج) (از جهانگیری) (از بهار عجم).
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
خاقانی.
همچو دم کژدم است کار جهان پرگره
چون دم کژدم ازو چند شوی تار و مار؟
خاقانی.
ترا کعبۀ دل درون تار و مار
برون دیو صورت کنی پرنگار.
خاقانی.
عالمی کردی ز تاب تیغ برّان ترت و مرت
کشوری کردی ز سهم تیر پرّان تار و مار.
محمد هندوشاه.
هر تار پیرهن شده ماری بقصد خصم
جز دشمنش که یافته معنی تار و مار.
ابوطالب کلیم (از بهار عجم).
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکستۀ تو بصد دل چه میکند؟
صائب (از بهار عجم).
رجوع به ’تار مار’ و ’تار و مال’ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
در نسخۀ حسین وفائی به معنی مراد و تولا و پشت وپناه است. (جهانگیری). پشت و پناه و مراد و مقصود باشد. (برهان) (آنندراج). حسین وفائی این لغت را از صحاح الفرس نقل کرده و دیگران از حسین وفائی یکی بعد از دیگری گرفته اند. اما ضبط این لغت در صحاح الفرس ’کام و کر’ است بر وزن ’بام و در’ و این ضبط اخیر فقطدر صحاح الفرس آمده است. رجوع به ’کام و کر’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار و مار
تصویر تار و مار
پاشیده از هم و زیر و زبر شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از شخصی یا شیئی صادر شود، آنچه که کرده شود، فعل عمل، شغل پیشه، صنعت، هنر، امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار و مار
تصویر تار و مار
تال و مال، پراکنده، از هم پاشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار و بار
تصویر کار و بار
((رُ))
مشغولیت، معامله، شغل، کسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار و بار
تصویر کار و بار
مشغله
فرهنگ واژه فارسی سره